۱۸ آبان ۱۳۹۵

جایی که سُم اسبان نیز می شکند!


خاطره ای از زندان قزلحصار درباره «آخوند جعفر شجونی» که امروز به درک واصل شد.




 مرگ  این شیخ جانی و فاسد، مرا بیاد خاطره ای ازانداخت و لازم دیدم دوستان و هموطنان عزیزم را در این یادآوری شریک نمایم.
در سالهای ۱۳۶۲ و ۱۳۶۳ جعفر شجونی از آخوندهای نزدیک به خمینی و رئیس سابق کمیته پاسداران کرج و اولین نماینده ارتجاع در مجلس رژیم  توسط «حاج» داود رحمانی رئیس زندان قزلحصار به داخل زندان آورده می شد تا با سخنرانی هایش موجبات شکنجه روانی و فیزیکی زندانیان را مهیا کند. این برنامه ها در « واحد سه» زندان قزلحصار اجرا می شد و به وسیله بلندگو در بندهای «واحد یک» همزمان پخش می گردید. در آن زمان من در بند دو (واحد یک) محبوس بودم. قزلحصار از سه واحد مجزا تشکیل می شد که واحد شماره دو آن مخصوص زندانیان عادی بود و در اختیار شهربانی بود.
در یکی از این سخنرانی ها جعفر شجونی درباره فعالیت های سیاسی و اجتماعی مجاهدین در «فاز سیاسی» سخن می راند و در گرماگرم صحبتش و علیرغم میلش مجبور به اعترافاتی در مورد گستردگی و عمق نفوذ اجتماعی مجاهدین شد.

جعفر شجونی در بخشی از صحبتهایش خاطره ای را  از دوران قبل از سی خرداد  تعریف کرد و گفت: 
« یک روز در سال ۱۳۵۹ من توسط بسیج یکی از روستاهای دور افتاده طالقان دعوت شدم تا در مسجد آن روستا سخنرانی کنم. روستا در یک نقطه دور افتاده در بالای ارتفاعات طالقان بود و من و همراهانم تا رسیدن به روستا سختی های زیادی را تحمل کردیم.
هنگام سخنرانی در مسجد روستا ناگهان یک خانم از پشت پرده (قسمت خانمها) با صدای بلند سخنرانی مرا قطع کرد و گفت: آقای شجونی این حرفهایی که می زنید به درد ما نمی خورد لطفا درباره ثروت های بیکران بهشتی بگویید. من تعجب کردم و پرسیدم: خانم کدام ثروت بیکران بهشتی؟ چه کسی گفته است آیت الله بهشتی ثروت بیکران دارد؟
آن خانم فریاد زد مگر شما افشاگری های مجاهدین خلق را در نشریه مجاهد نخوانده اید؟ من عصبانی شدم و فریاد زدم: بابا، آدم برای آمدن به این روستا هزار مشکل و مرارت را باید تحمل کند که حتی اسب هم تا به اینجا برسد سُم اش می شکند، چطور این نشریه مجاهد تا به این روستا می آید!!!» 
شانزدهم آبان ۱۳۹۵

دکتر علی خدابنده لویی و ستارگان درخشان مهر





سی و پنج سال قبل در چنین روزی، هفتاد و سه تن از صادق ترین و رشیدترین فرزندان خلق و برجسته ترین شخصیتهای سیاسی و اجتماعی ایران به جرم آزادیخواهی و عدالتجویی وهواداری از مجاهدین خلق ایران در پای تپه های اوین به جوخه تیرباران سپرده شدند.
در میان این هفتاد و سه تن، دندانپزشک مردمی و مبارز دکترعلی خدابنده لویی نیز حضور داشت. جرم او مانند هفتاد و دو نفر دیگر هواداری از سازمان مجاهدین خلق و همکاری با بخش امدادپزشکی مجاهدین و عدم پذیرش مصاحبه علیه سازمان بود.
علی خدابنده لویی در سال 1340 در فقیرترین محله تهران یعنی در محله «دروازه غار» مطب دندانپزشکی خودش را تأسیس کرد و با همه وجود به خدمت مردم فقیر و زحمتکش در جنوب تهران مشغول شد. 
این پزشک انساندوست درسال 1351 به جرم مخالفت با دیکتاتوری شاه و کمک مالی و امکاناتی به مجاهدین خلق دستگیر شده بود. او بار دیگر در سال 1357 به جرم سازماندهی تظاهرات سیاسی علیه حکومت شاه بازداشت شد.


پس از پیروزی انقلاب ضد سلطنتی با جدیت بیشتر به هواداری از سازمان مجاهدین خلق پرداخت و با بخش « امدادپزشکی» مجاهدین خلق و همچنین با بخش پزشکی موسسه «اسکان گودنشینان» و «کانون توحیدی اصناف» همکاری کرد.
در شباهنگام سی خرداد 1360 این پزشک انقلابی و مجاهد بعد از بازگشت از تظاهرات مسالمت آمیز و صدهاهزار نفره سی خرداد در داخل خانه اش دستگیر و بعد از ضرب و شتم در حضور همسر و فرزندان خردسالش به کمیته 13 واقع در نازی آباد و بعداز یک هفته به زندان اوین منتقل شد.
خبر اعدام 73 تن از مجاهدین و مبارزین که نام دکترعلی خدابنده لویی  نیز در زمره آنان بود در روز 19 و 20  مهر 1360 در روزنامه کیهان و دیگر روزنامه ها و رسانه های صوتی و تصویری رژیم خمینی منتشر شد. نام او در شماره 15 اعلامیه «دادستانی کل انقلاب» قید شده است. همانگونه که برای نمونه در تصویر روزنامه کیهان می بینید در آن دوران، روزانه دهها نفر به جرم مخالفت با خمینی و رژیم جهل و جنایت به جوخه اعدام سپرده می شدند و برای ایجاد فضای رعب و وحشت و به تسلیم کشاندن مردم، نام هایشان بصورت علنی توسط رژیم منتشر می شد. 


همزمان با اوج گیری مبارزات مردمی علیه رژیم جنون و جنایت و فساد و فریاد دادخواهی قتل عام شدگان 1367، با پیوستن به جنبش دادخواهی مردم ایران و خانواده های شهیدان مجاهد و مبارز و عقیدتی، یاد ونام فرزندان سربدار و سرفراز خلق ایران را گرامی بداریم.

راه پرافتخارشان پر رهرو باد.