مهمانی عجیب
در ماه رمضان 1371 توسط یکی
از هوادران با سابقه سازمان مجاهدین خلق در تهران، به یک مهمانی افطار دعوت شدم. وقتی وارد سالن
پذیرایی مهمانی شدم سه زن جوان را در کنار صاحب خانه دیدم که با تیپ و
ظاهری شبیه دختران میلیشیای مجاهد در سالهای ابتدای انقلاب ایستاده بودند و با
خوشرویی به من و بقیه خوشامد می گفتند و حتی از خود صاحبخانه که دوست قدیمی ما بود
بیشتر خودمانی رفتار می کردند. نام آنها فرح و بتول و مریم بود. با دیدن سفره بزرگ
و رنگارنگ افطار که از قبل آماده شده بود متعجب شدم. در سراسر سفره افطار،
بشقاب های حلوا و شله زرد چیده شده بود و روی هر بشقاب با دارچین نام
های «مسعود» ، «مریم» ، « اشرف» و«موسی» به چشم می خورد!! بی تعارف از دیدن این
صحنه شوکه شدم و جاخوردم. چند خانواده دیگر هوادار مجاهدین خلق نیز به
این مهمانی افطار دعوت شده بودند. به پیشنهاد آن سه زن، دعای معروف مجاهدین(اللهم
النصر المجاهدین) بصورت جمعی خوانده شد...
من و بعضی دیگر از مهمانان،
با دیدن صحنه های آن مهمانی در یک فرصت مناسب به میزبان بخاطر حضور آن سه دختر و
برنامه هایی که تدارک دیده بودند اعتراض کردیم و به صاحبخانه گفتیم این سه نفر
مشکوک هستند.
سابقه ماجرا
اما چرا من و بعضی از
دوستان از این وضعیت ناراضی و شوکه شده بودیم؟
مدت ها قبل از مهمانی فوق
از طریق دوستان همبند و همزنجیر سابقم، اخبار و اطلاعاتی بدستم می رسید مبنی بر
اینکه سه زن جوان که خودشان را هوادار سازمان مجاهدین خلق معرفی می کنند با ظاهر و
فرم زنان مجاهد در محافل و تجمعات و خانه های هواداران مجاهدین حضور پیدا می کنند
و با بی پروایی و بدون هیچ ترس و نگرانی به تبلیغ مجاهدین خلق می پردازند و
هواداران و خانواده ها را برای فعالیت های جمعی علنی و نیمه علنی تشویق می کنند!
این موضوع برای من و بسیاری از دوستانم بخاطر تجارب دهه شصت و
زندان، مشکوک و زیرسوال بود. در آن روزها و سالها دستگاه اطلاعاتی رژیم
در بالاترین حد اعمال کنترل بر زندگی زندانیان آزاد شده و فعالین سیاسی و فرهنگی و
همچنین در اوج سرکوب و ترور و خشونت افسارگسیخته بر علیه مخالفین سیاسی
بویژه مجاهدین خلق بود و ما هر چند وقت یکبار خبر دستگیری و ناپدید شدن مخالفین
سیاسی و فعالین سازمان مجاهدین خلق و دوستان همبند سابق مان را می شنیدیم.
در بین سالهای 1368 که من
از زندان اوین آزاد شده بودم تا این تاریخ (اسفند 1371) دهها زندانی سیاسی که در
میان شان برادرم (محمود) و پسرعمه ام (غلامرضا پوراقبالی) نیز وجود
داشتند در حین خروج مخفیانه از ایران لو رفته و دستگیر و ناپدید شده بودند. اغلب
آنها توسط نفوذی ها و شبکه های وزارت اطلاعات لو رفته و دستگیر شده
بودند. در چنین شرایطی برای ما که تجربه های وسیع و متنوعی از کارکرد
دستگاه اطلاعاتی رژیم داشتیم قابل قبول نبود که سه زن ناشناخته تا این حد علنی و
گسترده تحت عنوان هواداران سازمان مجاهدین خلق و با فرم ظاهری زنان مجاهد فعالیت
داشته باشند و در عین وزارت اطلاعات ناتوان از شناسایی آنها بوده باشد!
یکبار
دیگر، آنها
پس از آن مهمانی افطار، من
یکبار دیگر آن سه زن را در یک جشن ازدواج دیدم که همچنان فعالانه در
حال ارتباط گرفتن با زندانیان سیاسی سابق و هواداران و خانواده های مجاهدین بودند.
سعی کردم از آن سه دختر دوری کنم و با بقیه دوستان نیز درباره مشکوک بودن آنها
صحبت کردم تقریبا اکثر دوستانم متفق القول بودند که این سه دختر مشکوک و احتمالا
مأمور وزارت اطلاعات هستند.
روسری سفیدها
در میانه سال 1372 مجاهدین
خلق از طریق رادیو مجاهد ماهیت این سه زن را با عنوان شبکه «روسری سفیدها» افشا
کردند و البته بدون اشاره به نام این سه زن آنها را مأموران و نفوذی های وزارت
اطلاعات معرفی کردند.
دوباره در زنجیر
در تاریخ 24 بهمن 1372 من
توسط وزارت اطلاعات دستگیر و به زندان کمیته توحید (زندان کمیته مشترک شاه) که مقر
وزارت اطلاعات برای شکنجه و بازجویی بود منتقل شدم. در جریان بازجویی ها یک روز
بازجو در حین عرض اندام! و قدرتنمایی! و خط و نشان کشیدن برای من، گفت: «ما در
میان همه گروهها و جریانات سیاسی مخالف حکومت نفوذ داریم و حتی به رهبران
اپوزیسیون «مشورت» می دهیم و آنها را طبق خط و خطوط خودمان «تغذیه» می کنیم»! او
سپس به من گفت: ببین! من نمی گویم که ما یک حکومت «صل علی» هستیم ولی مطمئن
باش که مسعود رجوی و مجاهدین از ما خیلی بدتر هستند! وای بحالت محمد اگر که جوانان
فامیل را به دام مسعود رجوی بیاندازی!
اوین
روز پنجشنبه 26 اسفند 1372
بعد از پایان بازجویی ها به ساختمان «دادستانی انقلاب» در خیابان معلم و سپس به
سلول های انفرادی اوین منتقل شدم و در ماه فروردین
1373 به بند 5 (در ساختمان آموزشگاه) فرستاده شدم.
چندماه بعد وقتی در سلول
سالن پنج اوین به همراه چند زندانی دیگر اخبار تلویزیون رژیم را نگاه می کردم
تصاویر سه زن «روسری سفید» را دیدم و ابتدا خیلی متعجب شدم و بلافاصله هیجانزده به
یک زندانی مجاهد که در کنارم نشسته بود گفتم من این سه زن را می شناسم. البته تا
آن روز نام فامیلی شان را نمی دانستم. آنها خودشان را فرحناز انامی و بتول وافری و
مریم شهبازپور معرفی کردند. معلوم شد بعد از افشا شدن این سه دختر نفوذی توسط
رادیو مجاهد و بایکوت شدن شان توسط خانواده های مجاهدین، وزارت اطلاعات تصمیم
گرفته است برای پیشبرد نقشه ها و پروژه های جنایتکارانه ترور رهبران و
کشیش های مسیحی ایران از آنها استفاده کرده و با یک داستان سرایی مسخره جنایات
سازمانیافته اش را به گردن مجاهدین بیاندازد تا به این وسیله با یک تیر چندین هدف
را نشانه رفته باشد.
سی سال بعد
حالا بعد از حدود سی
سال، وزارت اطلاعات همچنان در صدد استفاده از نفوذی های کهنه کار و
البته لو رفته اش بر علیه سازمان مجاهدین خلق می باشد. بنظر می
آید پروژه نفوذ در بین زندانیان سیاسی دهه شصت با محوریت ایرج
مصداقی و پروژه های سعید امامی و مصطفی کاظمی در نفوذ در میان هواداران
داخل کشور مجاهدین خلق و همینطور پروژه کشتن رهبران مسیحی ایران اینک به تولید یک
«محصول مشترک» ختم شده است.
محصول مشترک
کتاب «رازگشایی قتل کشیش
ها» محصول مشترک دو عامل نفوذی پرسابقه وزارت اطلاعات یعنی ایرج مصداقی
و فرح انامی است که به فرمان رئیس شان نگاشته شده است.
اخیرا فرصتی بدست آوردم و
این کتاب را بطور کامل مطالعه کردم. هدف وزارت اطلاعات از انتشار این کتاب در یک
جمله خلاصه می شود:« سیسال بعد از جنایت قتل کشیشهای بیگناه مسیحی و افشای
قتل های زنجیره ای وزارت اطلاعات باید مجاهدین خلق را مسئول آن جنات معرفی کرد تا
راه برای ترور و بمبگذاری و توطئه بر علیه مجاهدین در سطح بین المللی باز شود».
پیوند با دوام
در این کتاب ایرج مصداقی
مدعی شده است که از همان ابتدای شنیدن موضوع آن سه زن، ماهیت
دختران «روسری سفید» را فهمیده و حتی دیگران را از ارتباط گیری با آن سه نفر برحذر
داشته است! ولی واقعیت و حقیقت ماجرا چیز دیگری است. ایرج مصداقی در ایران علیرغم
هشدارهای مکرر بعضی زندانیان سیاسی سابق که ماهیت مصداقی را نمی شناختند، او با
این سه دختر ارتباط گسترده ای داشت. این ارتباطات به مناسبات شخصی و خانوادگی
مصداقی سرریز شده بود، آنچنان که یکی از وابستگان مصداقی به زندانیان
سیاسی سابق و دوستان خانوادگی اش متوسل شده و التماس می کرد که مصداقی را از این
سه دختر جدا و دور کنید و همین شخص در سال 2003 به همان
دوستان هوادار و زندانی سابق گفت: «ایرج همچنان با آن دختران در ایران ارتباط
دارد»!!
تغییر دوران
آنچه وزارت اطلاعات و کهنه
مأموران نفوذی ان تشخیص نمی دهند این است که رژیم و دستگاه اطلاعاتی آن به
آخر خط رسیده است و دوران تغییر یافته است. امروزه تشت رسوایی ایرج مصداقی و
فرحناز انامی بعنوان مأموران وزارت اطلاعات بر زمین افتاده است و دوران به بازی
گرفتن افکار عمومی و فریب دادن آدمها به پایان رسیده است. مردم ایران
در خیزش های انقلابی اخیر خود، عزم و اراده خلل ناپذیر خود
را برای سرنگونی تمام عیار رژیم نشان داده اند و تاریخ به عقب باز
نخواهد گشت و جز سیه رویی و رسوایی، چیزی نصیب مصداقی و انامی و رئیس های
اطلاعاتی شان نخواهد شد.
محمد خدابنده لویی
اردیبهشت 1403
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر