# شهادت _ میدهم
دکتر علی خدابنده لویی یک دندانپزشک مردمی و انساندوست 39 سال قبل در چنین روزی یعنی 19 مهر 1360 در زندان اوین به همراه 72 زندانی مجاهد دیگر به جرم فعالیت سیاسی برای مجاهدین خلق ایران تیرباران شد. من در حالی این مطلب را می نویسم که 39
سال قبل در چنین لحظاتی پدرم به همراه 72
زندانی دیگر به سمت تپه های اوین
برای تیرباران برده می شدند.
دکتر علی خدابنده لویی در سال 1318 در یکی از روستاهای همدان متولد شد و با سخت کوشی و پشتکار بی نظیر از یک انسان ضعیف و فقیر روستایی به یک انسان خودساخته و محبوب و دندانپزشک حاذق و خوشنام بدل شد.
علی خدابنده لویی از سال 1342 مطب
دندانپزشکی خود را در خیابان غار تهران تأسیس نمود و تا پایان عمر در همان محل به مردمی که دوست شان داشت خدمت
کرد.
من اولین فرزند او بودم و پس از من سه برادر و سه خواهر به دنیا آمدند.
مجموعا هفت خواهر و برادر بودیم.
در دهه 30 و دهه
40 علی جوان یک شخص مذهبی با گرایشات سنتی
بود ولی دست سرنوشت او را در سال 1350 با سازمان مجاهدین خلق آشنا نمود و روند تغییر و تکامل
او با شناختی که از دیدگاه های مترقی
مجاهدین بدست آورد آغاز شد.
در بهار 1352 دکتر به همراه دهها دوست همفکر
و همعقیده خود، توسط ساواک دستگیر شد و به زندان کمیته مشترک
برده شد. در آن جمع دستگیر شده حسنعلی
صفایی مسئولیت همه چیز را بعهده گرفت و با فداکاری اش موجب آزادی زودهنگام اکثر دوستانش
شد.
پدرم بنا به دلیل شرایط بشدت امنیتی و
سرکوبگرانه آن دوران (زمان شاه) سعی می کرد همه فعالیت های خود را از دید من و
بقیه مخفی نگه دارد. من که بخاطر شیطنت های کودکانه و تنش های مداوم با
برادر کوچکترم مجبور شده بودم هر روز به مطب پدرم بروم و در آنجا درس و مشق و
تکالیف مدرسه ام را انجام دهم از نزدیک شاهد بخشی از فعالیت های پدرم بودم.
پدرم اکثر روزها بعد از
پایان کار با ماشین شخصی اش به سمت خانه
زندانیان سیاسی آن دوران می رفت. در آن دنیای کودکانه همیشه یک سوال بزرگ در ذهنم
بود که پدرم چکار می کند؟! ولی فهم کرده
بودم که نباید از او در اینباره سوال
بکنم. وقتی که بزرگتر شدم و بعد از پیروزی انقلاب متوجه شدم او با سرکشی به خانواده های زندانیان سیاسی و کمک های مالی و غیر آن تلاش
می کرد از بار سختی خانواده زندانیان
سیاسی کم کند. بعضی از زندانیان سیاسی در
زمان شاه پس از پیروزی انقلاب از پدرم بابت آن کمک ها قدردانی می کردند.
در سال 1357 در جریان اعتراضات سراسری آن
دوران پدرم مجددا دستگیر شد این دومین و
آخرین باری بود که در نظام شاه بخاطر مخالفت با حکومت سلطنتی دستگیر شد.
پس از انقلاب
پس از پیروزی انقلاب دکتر علی خدابنده لویی فعالیت خود را خود را با سازمان مجاهدین خلق به شکل رسمی و علنی و گسترده ادامه داد، این بار مبارزه با شاه جای خود را به مبارزه با « ارتجاع مذهبی بر
خاسته از اعماق قرون و اعصار» داده
بود. او
مطب و تخصص و امکانات شخصی و حتی خانه اش را در اختیار مجاهدین خلق گذاشته بود و در بخش امداد پزشکی سازمان به ارائه خدمات دندانپزشکی
رایگان به اقشار فقیر مشغول بود. فعالیت برای امداد پزشکی مجاهدین خلق نیز بی خطر نبود و از حمله و هجوم پاسداران و چماق بدستان خمینی در امان نبود.
در روز دوم آبان 1359 دکتر احمد طباطبایی که از اعضای قدیمی سازمان بود در حالی که به سمت جبهه جنگ در جنوب می رفت بر اثر سانحه رانندگی کشته شد. چند روز بعد دهها هزار نفر در خیابانهای تهران در پی تابوت دکتر طباطبایی به راه افتادند و این تشییع جنازه عظیم و با شکوه خمینی و ارتجاع حاکم را به هراس انداخت و پاسداران شروع به دستگیری هواداران سازمان نمودند.
روز بعد از تشییع
جنازه مأموران اطلاعات سپاه پاسداران به مطب پدرم حمله کردند و او را در جلوی چشم
برادر کوچکترم محمود که آن زمان 10 ساله بود دستگیر و مورد ضرب و شتم قرار دادند. محمود وقتی به خانه
برگشت از
کتک خوردن پدرش بدست پاسداران شوکه شده بود. پیگیری مداوم برای یافتن پدرمان که توسط
پاسداران ربوده شده بود ما را به مقر سپاه
در « سلطنت آباد» رساند و بالاخره بعد از هفته ها موفق به ملاقات پدرمان شدیم.
پدرم به ما سفارش کرد به نزد آیت الله
لاهوتی برویم و و اتفاقاتی را که افتاده
است به او اطلاع بدهیم. آیت الله لاهوتی
که در زمان شاه از زندانیان سیاسی شناخته شده بود و
خانواده اش از کمک های بی دریغ پدرم برخوردار شده بودند در ابتدای انقلاب
شخصیت بسیار نزدیک به خمینی بود. او در پاسخ شکایت ما گفت: «متأسفانه از دست من
نیز کاری ساخته نیست الان خود من هم مغضوب
اینها هستم»(نقل به مضمون). پدرم بعد مدتی از زندان سپاه آزاد شد. مدتی بعد
از آزادی پدرم به دیدار آیت الله لاهوتی
در بیمارستان رفت. لاهوتی به پدرم گفت خمینی از طریق پسرش احمد مرتب به
من پیام می دهد تا به دیدن او بروم ولی من به خمینی پیام دادم که هر گاه از کاخ
جماران پایین آمدی و به میان توده های جنوب شهر رفتی آن وقت به دیدنت خواهم آمد. لاهوتی پدرم را به یک روحانی دیگر معرفی کرد و
گفت: این آقا که دکتر دندانپزشک است را می بینی؟
او زمانی زحمت بسیار می کشید و پول
در می آورد و آنرا به خانواده های امثال
ما می داد تا بتوانیم با خیال راحت در زندان مقاومت کنیم. ولی امروز
خمینی پاسدارانش را به جان او و دوستانش انداخته است...
در روز سی خرداد 1360 بعداز پایان تظاهرات مسالمت آمیز صدها هزار نفره در تهران من و پدر
و برادر و خواهرم به خانه برگشتیم.
شب هنگام پاسداران کمیته منطقه 13 تهران به خانه مان حمله کردند و پدرم را
دستگیر کردند. من نیز به همراه پدرم به بازداشتگاه کمیته نازی آباد (منطقه
13) برده شدم.
روز ششم تیر 1360 دکتر را به همراه یک زندانی مجاهد دیگر به زندان اوین
منتقل کردند و تا نوزدهم مهر 1360 از او بی خبر بودیم.
روز 19 مهر 1360 تلویزیون و رادیو رژیم
طبق روال هر روزه لیست اعدام شدگان
آن روز را اعلام کرد و نام علی خدابنده لویی فرزند هدایت اله در میان نام
73 مجاهد اعدام شده آنروز در زندان اوین
قرار داشت.
روز 20 مهر 1360 دهها نفر از اعضای
خانواده و فامیل و آشنایان برای عزاداری و
برگزاری مراسم بزرگداشت دکتر خدابنده لویی به خانه
عموی بزرگم رفتند. ساعتی بعد مراسم مورد حمله پاسداران کمیته قرار گرفت و
عزاداران با سه اتوبوس به زندان یا بازداشتگاهی در جنوب تهران در جاده
قم برده شدند. در میان بازداشت شدگان، زنان باردار
و کودکان شیرخوار و مردان و زنان
سالخورده حضور داشتند بعد از سه روز
بازجویی و ارعاب و تهدید و حتی ضرب و شتم بعضی از جوانها و بعد از اخذ
« تعهد عدم عزاداری برای دکتر خدابنده لویی» رهایشان کردند. در آن روز
بسیاری با خود زمزمه کردند :
تو در نماز عشق چه خواندی؟
که سالهاست بالای دار رفتی
و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز پرهیز می کنن
...
# شهادت _ میدهم
دکتر علی خدابنده لویی دندانپزشک مردمی
و انساندوست در 19 مهر 1360 در 42
سالگی به جرم فعالیت سیاسی برای سازمان مجاهدین خلق ایران به همراه 72
زندانی مجاهد در زندان اوین تیرباران شد. او در روز 30 خرداد 1360 در
خانه اش در جنوب تهران دستگیر شده بود.
یاد دکتر علی خدابنده لویی و 72 زندانی مجاهد دیگر گرامی و راه شان پر رهرو باد
محمد خدابنده لویی
مهر 1399
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر