۰۳ دی ۱۳۹۲

بارکش غول بیابان

هموطنان عزیز
یاران مقاومت
آقای عبدالعلی معصومی
اخیرا  شخصی بنام ایرج مصداقی که به لیسیدن دست خونین آخوندها مشغول است  تحت پوش و نام « امیرصیاحی » اقدام به درج مطلبی  در سایت خود نموده و در آن ضمن لجن پراکنی بر علیه سازمان مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت ایران, من و یکی از دوستان هم زنجیر سابقم  (سید محمد سیدی ) را نیز  بی نصیب نگذاشته است  .
تا آنجا که به موضوع من برمی گردد البته  روشن است  که این « سوزش » از کجاست و چرا مصداقی با نام های پوششی مانند (صیاحی و اشتری ) چنین یاوه هایی را می پراکند ؟
اَبلها  مَردا
عَدوی تو نیستم من
اِنکار توام 
(احمدشاملو)
 مصداقی در راستای  شیطان سازی برعلیه اپوزیسیون اصلی رژیم آخوندی و تلاش برای نجات « نظام ولایت » درسراشیب سرنگونی  بارها مطرح کرده است  که  بدلیل وجود خفقان و سرکوب در درون تشکیلات سازمان مجاهدین , اعضا و کادرهای مجاهدین  قادر به ابراز نظرو بیان حرفهای  واقعی خود نیستند واین افراد فقط زمانی که از مناسبات سازمان خارج و به « دنیای آزاد » می رسند نظرات واقعی خود را بیان می کنند و حرف های جدیدشان  کاملا متفاوت از چیزی است که در درون مجاهدین بیان کرده یا نوشته  بودند (دستخط ) !!
حال مصداقی در برابر این تناقض بزرگ گرفتار شده است که چگونه کسانی که سال ها در درون مجاهدین بوده  و سپس خارج شده  و به « دنیا ی آزاد» مورد نظر او آمده اند هنوز از مجاهدین خلق و مقاومت ایران و خط سرنگونی طلبانه آن حمایت و پشتیبانی می کنند ؟
مصداقی از زبان دمب خودش (صیاحی ) درباره وضع و حال او در درون مناسبات مجاهدین می نویسد :
وقتی با خودم خلوت می‌کردم و احساس و عواطف کورم را کنار می‌گذاشتم و با منطق به مسائل و آن‌چه می‌گذشت برخورد می‌کردم به یقین می‌رسیدم آن چه را که نوشتم پوشالی بیش نبود. تنها برای خودشیرینی و البته فرار از تیغ ( انتقاد )بود .
سپس درباره من (محمدخدابنده لویی) ادامه می دهد :
مجاهدین به خون او تشنه هستند(بودند) ...وصنار هم به او کمک نخواهند کرد(نکردند) ...
از او بخواهید جریان نشست خودش در «اشرف» را وجداناً و بدون کم و کاست تعریف کند. توضیح دهد که چه فحش‌ها و تحقیرهایی نصیب او شد. چه تهمت‌هایی به او زده شد و ... 
در ضمن او در «اشرف» که بود در یک اقدام اعتراضی علیه مجاهدین «اعتصاب غذا» هم کرده بود..
حتما محمد خدابنده‌لویی یادش هست. اگر ذره‌ای شرافت در وجودش باشد آن چه را که می‌گویم خودش بهتر و بیشتر تشریح می‌کند...
حالا سوال مردم ایران و حامیان مقاومت از این «رجاله ها»  این است  که  : جناب «سربازان گمنام امام»  چگونه کسی که  مجاهدین به «خونش تشنه بوده اند»  و در نشست های اشرف «فحش و تحقیر» نصیبش شده  و دراشرف « اعتصاب غذا» هم کرده است و در درون مجاهدین « معترض » و « منتقد» بوده , حالا که بیرون آمده  و به « دنیای آزاد» مورد نظر شما رسیده به « اورسوواز» رفت و آمد می کند  و هوادار دو آتشه مجاهدین خلق می باشد ؟همان مجاهدینی  که به او « صنار»  کمک مالی نکرده اند و او را « خائن » می دانسته اند؟!!  ولی در طرف دیگر جبهه , دمب جنابعالی که به اقرار خودتان برای مجاهدین  « خودشیرینی »  می کرده تبدیل به یک « مامور معذور نظام » شده است  ...؟
 در واقع این همان تناقض خفه کننده ای است که مصداقی و همپالکی هایش به آن دچار شده اند و خودشان را در معرض افشای هر چه بیشتر ماهیت کثیف شان می بینند  و مجبور به چنین واکنش های حقیرانه و رذیلانه ای شده اند  .
تا آنجا که به من و جنبه های شخصی آن برمی گردد هیچ نیاز و ضرورتی برای پاسخگویی به این « توبه نامه ها  » نمی بینم و آن را فاقد ارزش پاسخ دادن می دانم  ولی از آنجا که من و دوستانم صرفا  بهانه ای بیش نیستیم  وهدف این « سربازگمنام امام »  مخدوش کردن چهره « مقاومت » و رهبر پاکباز  آن آقای مسعود رجوی می باشد, لازم دیدم بعنوان یک « شاهد » که به مدت نزدیک به سیزده سال در مناسبات سازمان مجاهدین خلق ودر کادر « ارتش آزادیبخش ملی ایران » بوده است  نکاتی را بیان کنم . ولی قبل از آن اجازه بدهید چند ماجرا  برای روشن شدن موضوع تعریف کنم :
1 ـ  برادر کوچکتری داشتم به نام «محمود» که در سال 1369  بهمراه غلامرضا پوراقبالی (پسرعمه ام ) و ده ها نفر از هواداران سازمان مجاهدین خلق دستگیر و در جریان یک کشتار بی رحمانه در زندان کمیته مشترک ( وزارت اطلاعات) اعدام شد . خبر اعدام محمود و پسرعمه ام و بقیه یاران مجاهدش  توسط یک زندانی با سابقه هوادار مجاهدین  بنام محمد سلامی از زندان اوین به من داده شد . محمد سلامی تآکید کرد همه آنها در پائیز سال 1369  در یک کشتار دسته جمعی توسط  « هیئت مرگ » در همان کمیته مشترک اعدام شده اند . خود محمد  در سال 1371 در زندان اوین به شهادت رسید .
 محمود که قبل از آن یکبار دیگر در سال 1365 دستگیر شده بود همواره  در واکنش به کسانی که به مبارزه با رژیم خمینی پشت کرده و به ضدیت با  هرگونه مقاومت و مبارزه با رژیم  رو آورده بودند, مثل معروفی را تکرار می کرد که بیان کننده حال و روز مصداقی و بقیه همپالکی هایش می باشد :
« هر که گریزد  زخرابات شام ,  بارکش غول بیابان شود » .
این روزها هر بار به  وضعیت تأسفبار امثال مصداقی نگاه می کنم به یاد برادرم محمود و مثلی که بصورت شعار بیان می کرد, می افتم  و اینکه چگونه مصداقی و همپالکی هایش  به  بارکش غول وحشی وزرات اطلاعات تبدیل شده اند .
مطلب حاضر را بمناسبت گرامیداشت یاد وخاطره  محمود و غلامرضا و بقیه یاران پاکبازشان « بارکش غول بیابان » نامگذاری کرده ام  .
2 ـ  در بهمن ماه سال 1372  وقتی مجددا  دستگیر وبه « کمیته مشترک » یعنی شکنجه گاه وزارت اطلاعات منتقل شدم  در جریان بازجویی ها شاهد مطرح شدن دو موضوع  خاص بودم : یکی اینکه بازجوی اطلاعات به طور مرتب به من یاددآوری می کرد : « ما نمی گوییم حکومت خوبی هستیم ولی مطمئن باش مسعود رجوی از ما بدتر است » و دیگر آنکه  « هیچ بدی نرفته که بدتر از آن جایش را نگرفته باشد » .
از آنجا که تجربه بازجویی و بازجوها را داشتم  بیان این حرفها را  جدی نمی گرفتم  زیرا در شعبه های شکنجه,  بازجوها آزاد بودند هر حرفی را در جهت اهدافشان برزبان بیآورند . اما پس از پایان بازجویی وقتی به  دادستانی « انقلاب » تحویل داده شدم و در« دادگاه انقلاب » حاضر شدم «حاکم شرع»  در جریان محاکمه ام گفت :
«من نمی گویم نظام جمهوری اسلامی  و ما « صل علی » هستیم  ولی بدان که مسعودرجوی خیلی بدتر از ماست !»
وقتی این جمله را  از زبان « حاکم شرع»ی  که صدها جوان مجاهد و مبارز را به قتل رسانده بود می شنیدم  برای خیلی تعجب آور بود . البته مدتی بعد در سلول های انفرادی  اوین  وقتی این برخوردها را با خودم مرور می کردم , با تفکر و تمرکز بر روی این نمونه ها  حقایقی برای من محرز شد :
الف  ـ  در سال های اول دهه شصت وقتی در شعبه های بازجویی و محکمه های اوین در مقابل بازجوها و حکام شرع قرارمی گرفتیم آنها خودشان را « دولت امام زمان » و « نماینده خدا بر روی زمین » می نامیدند و ما را «منافق » و به ضدیت با « خدا » و « اسلام» و « انقلاب» متهم می کردند . سوال جالب توجه این بود که  : حال چه وضعی برای آخوندها و شکنجه گرها  پیش آمده  که در مقابل زندانی سیاسی هوادار مجاهدین اعتراف می کردند که از عرش «ملکوت »خمینی ساخته  به چاه « بد » و « صل علی نیستیم » سقوط کرده اند ؟
ب  ـ  نتیجه گیری من از این نمونه ها  دو چیزبود : رژیم  بعد از مرگ خمینی  در «تعادل قوا » ی  پایین تری نسبت به دهه شصت قرار دارد و دیگر اینکه : یک «خط و رهنمود» عمومی رژیم و وزارت اطلاعات وجود دارد تا با « بدتر» نشان دادن اپوزیسیون اصلی خود ( سازمان مجاهدین و مسعود رجوی) مردم ایران و جوان های پرشور را قانع کنند که به  رژیم فاشیست مذهبی حاکم بر ایران تن بدهند و در مقابل آن تمکین کنند چون «آلترناتیو» رژیم « بدتر »  از خودش می باشد.
3 ـ در جریان بازجویی در « کمیته » مشترک , یک روز بازجو درباره وضعیت کنونی برادرم محمود سوال کرد . در پاسخ به او گفتم : محمود  سال شصت و نه  بهمراه پسرعمه ام دستگیرشده و در همین کمیته  اعدام شده است . بازجو پرسید : این اطلاعات را از کجا آورده ای ؟ چون پیش از آن  اعدام محمد سلامی را در سال 1371 شنیده بودم  و طرح منبع خبر دیگر باراطلاعاتی نداشت گفتم همسلول برادرم محمد سلامی خودش از نزدیک شاهد این موضوع بوده است و سپس به بازجو گفتم : چرا دستگیری و اعدام برادرم و همینطور محل دفن او را اطلاع نمی دهید تا حداقل مادر و اعضای خانواده ام بتوانند بر سر قبر او بروند ؟ بازجو که انتظار چنین واکنشی را از طرف من نداشت  گفت : من چیزی در این رابطه نمی دانم ولی می روم و می پرسم و نتیجه را به تو می گویم . روز بعد  بازجو به من گفت :   من به آرشیو « وزارتخانه »  مراجعه کردم هیچ پرونده ای درباره  برادر و پسرعمه ات دربایگانی ما وجود ندارد . ما نه آنها را دستگیر کرده ایم و نه اعدام کرده ایم . این حرف ها  شایعات منافقین است . برادر و پسرعمه ات در جریان تصفیه های درونی منافقین کشته شده اند و به ما هیچ ربطی ندارد . من به او اعتراض کردم و گفتم که  محمد سلامی از نزدیک با برادرم در همین کمیته مشترک بوده است . بازجو از سماجت من عصبانی شد و از کوره در رفت و با لحن تهدید آمیزی گفت :  همین که گفتم . برادرو پسرعمه را ما نکشتیم و خود منافقین کشته اند و دیگر این حرف را تکرار نکن وگرنه معلوم می شود خودت هم در شایعه پراکنی منافقین علیه نظام دست داری .
از آن پس هرگاه از زبان  رژیم و همیارانش می شنوم  که مجاهدین اعضایشان را می کشند و زندانی و  شکنجه  می کنند , ناخوآگاه حرف های بازجوی وزارت اطلاعات در گوشم می پیچد , این موضوع البته « مسبوق به سابقه » بود و پیش از آن خمینی بارها در مقابل اعتراض نیروهای سیاسی بخاطر وجود شکنجه در زندان ها و کمیته ها , گفته بود : اینها خودشان خودشان را شکنجه می کنند ... و خرمن کشاورزان را به آتش می کشند ...
چندی پیش مصداقی(صیاحی ) , مدعی شده بود مجاهدشهید علیرضا طاهر لو که در جریان حمله جنایت کارانه  نیروهای مالکی در نوزده فروردین (1390)به شهادت رسید , در درون مجاهدین زندانی و شکنجه شده است . الحق و الانصاف  باید گفت : درس دجالیت  و رذالت را  از امام رذالت پیشگان خیلی خوب فراگرفته است . این فقط از کسانی که از جنس خمینی و پاسدارانش هستند امکان پذیر است که یک زندانی سیاسی هوادار مجاهدین را که ده سال در زندان ها و شکنجه گاه های رژیم بوده  و در ارتش آزادیبخش یک مجاهد مسئول و پرانرژی بوده و بعد از هجده سال مبارزه سرفرازانه بدست عوامل رژیم به شهادت رسیده بعنوان  «زندانی مجاهدین» و «شکنجه شده توسط مجاهدین » مطرح کنند .
 من علیرضا طاهرلو را از زندان  و سپس در بیرون زندان می شناختم و رابطه دوستانه ای با او داشتم . علیرضا  شخصی بسیار خوش قلب و مهربان و یکی از صادق ترین  زندانیان سیاسی بود . از روز اول که به ارتش آزادیبخش پیوستم بطور مرتب  با او در تماس و گفتگو بودم و از سال هفتاد و هفت  شمسی با هم در یک قرارگاه بودیم  و تا سال هشتاد و هشت بدلایل تشکیلاتی هر هفته همدیگر را می دیدیم . علیرضا  مجاهدی وارسته و عاشق بود . بطور خاص به خانم مریم رجوی و آقای مسعود رجوی عشقی عمیق داشت .

مصداقی (صیاحی ) در « توبه نامه » اش  وانمودمی کند که به من کمک می کرده تا من به دام رژیم  نیافتم ...
 متأسفانه من درسالهای اخیر با او تماس هایی داشتم و البته  رابطه ام با او  جنبه شخصی نداشت و من با این تصور که او بدلیل سابقه زندان و حضور در میان هواداران سازمان مجاهدین با رژیم خمینی و وزارت اطلاعات  « مرز سرخ » دارد و شخص قابل اعتمادی است تماس می گرفتم . بعدها فهمیدم  تصور اشتباهی داشته ام و حال اجازه بدهید نمونه هایی از او را بیان کنم  و قضاوت را به خوانندگان گرامی بسپارم :
ـ  در اردیبهشت 1390 چند روز پس از کشتار اشرفی ها در نوزده فروردین و شهادت دهها مجاهد اشرفی منجمله علیرضا طاهرلو , دولت مالکی تحت فشار و رهنمودهای رژیم و بوسیله  ماموران امنیتی مالکی به ما  ابلاغ کردند  که : « دو گزینه پیش روی ما می باشد یا  باید به ایران برگردیم ویا با مراجعه به سفارت رژیم (وزارت اطلاعات ) در بغداد پاسپورت ایرانی گرفته و از عراق خارج شویم »
ما سه نفر بودیم که حاضر به پذیرش چنین ذلتی نبودیم  و در اعتراض به این عمل غیرقانونی دولت مالکی ضمن گزارش موضوع و شکایت  به سازمان ملل , صلیب سرخ و سفارت آمریکا در بغداد , اعلام اعتصاب کردیم  و خواهان آن شدیم که ما را به کمپ پناهندگان در کردستان عراق منتقل کنند . با اعلام این اعتصاب از محل اقامت مان در هتل « ارض الزهور » خارج شده و بمدت دو ماه و نیم در خیابان تحصن نمودیم . بعضی از عکس های این اعتصاب  را مشاهده نمایید :
 در چنین شرایطی وقتی ایرج مصداقی در یک تماس تلفنی متوجه این موضوع شد از من پرسید :
آیا اگر به سفارت مراجعه کنید رژیم به شما پاسپورت می دهد ؟
من در جواب او گفتم : رژیم استقبال زیادی هم خواهد کرد ولی برای ما  هر نوع رابطه با رژیم  « مرزسرخ » است و ما بخاطر همین موضوع دست به اعتصاب و اعتراض  زده ایم وگرنه دلیلی نداشت دست به اعتصاب بزنیم و درخیابان تحصن کنیم !
مصداقی در پاسخ من گفت : « شما بهتر است به سفارت مراجعه کنید و بگویید ما اشتباه کرده ایم که به مجاهدین پیوسته ایم و حالا توبه کرده ایم و می خواهیم دنبال زندگی شخصی خودمان برویم . بعد از گرفتن پاسپورت , خودتان را به خارج برسانید وسپس  می توانید در خارجه به فعالیت ادامه بدهید  . مگر خودمان  در زندان همین کار را نکردیم ؟ به زندان بان گفتیم توبه کردیم وبعد آزاد شدیم و حالا در خارجه داریم فعالیت خودمان را می کنیم ...»
من که انتظار داشتم او با شنیدن خبر این اعتصاب به ما روحیه و قوت قلب بدهد وبا اطلاع رسانی به سازمانهای حقوق بشری از ما حمایت کند  از شنیدن  حرف « تسلیم طلبانه » او شوکه  وحیرت زده شدم و  خداحافظی کردم و با متأسفانه  در یک خوشبینی مفرط با خودم گفتم « انشالله گربه است » و همچنان ارتباطم را با او حفظ کردم  .
دو سال بعد وقتی در اردیبهشت امسال (1392) مصداقی در صفحه پنجاه  « گزارش 92»  خودش نوشت : « در یک جامعه آزاد خط قرمزی وجود ندارد... » از خواب خوشبینی بیدار شدم و متوجه ریشه مواضع « بدون خط قرمز » او با رژیم شدم .
نمونه دیگر اینکه وقتی  به هلند رسید م و به او گفتم که در هلند هستم او به من گفت : « کاردرستی کردی و خیلی شانس آوردی که خودت را به اروپا  رساندی . بقیه را (مجاهدان اشرف )  خواهند کشت و کسی زنده از آنجا خارج نخواهد شد ...»  
این حرفش مرا بار دیگر بشدت شوکه کرد و در پاسخ  به او گفتم من برای نجات جانم اینکار را نکردم .
 از نظر مصداقی و بر اساس ارزش هایی که او به آن پایبند  است  « جان سالم بدر بردن »  و وانهادن یاران در مهلکه ... یعنی  کار درست و خوب و همینطور « خوش شانسی » .
آیا چنین کسی با چنین نگرشی,  هدفش کمک  و نجات اشخاص از دست رژیم  می باشد یا  هدف واقعی اش  « پاشیدن دانه برای بدام انداختن »  آدم ها و به خدمت گرفتن «اعضای سابق»  بر علیه « اعضای لاحق» و مقاومت ایران و زمینه چینی برای نابودی و کشتار  مجاهدان اشرف و لیبرتی  و ...می باشد ؟
مصداقی (صیاحی) بارها از زبان این و آن می نویسد  که به ما کمک مالی کرده است و ما با موضعگیری در مقابل لجن پراکنی هایش , « نمک نشناسی » کرده ایم .
دوست عزیز  و هم بند سابقم سیدمحمد سیدی در آخرین تماس به  او گفته بود  : اگر به من کمک کرده بودی  تا در چنین  شرایطی از تو و مواضعت حمایت کنم باید بگویم که اشتباه محاسبه داشته ای و افکار و اعتقادات من  فروشی نیست (اگر نان قرض داده بودی تا در چنین شرایطی از تو حمایت کنم اشتباه کردی ) .
و من به پاسخ دوست گرامی ام این سوال را اضافه می کنم  که : نمک نشناس چه کسی است ؟ ما که حاضر به خیانت به خون و آرمان شهیدان و رنج و شکنج زندانیان سیاسی نشدیم و شرف و افتخار حمایت از مجاهدین خلق و مقاومت ایران  را پاس داشته ایم ؟  یا  تو  که با سوءاستفاده از خون دهها هزار شهید مجاهد  منجمله شهدای  خانواده خودم ( پدر و برادرانم و پسرعمه ام) و همینطور رنج و شکنج   صدها هزار زندانی سیاسی ( منجمله خود من که در کتابها و مقالاتت نامم را برده ای )  و حالا  به نام و نان رسیده ای  و از روی جنازه های بهترین فرزندان خلق  بالا رفته و برای خودت شهرت ساخته ای و سپس آنرا  رذیلانه در خدمت « قاتلان عمامه دار» به کار گرفته ای ؟  خب , چه کسی نمک نشناس و حرام لقمه است ؟؟
مصداقی (صیاحی) خطاب به آقای عبدالعلی معصومی می نویسد : حتما محمد خدابنده‌لویی یادش هست. اگر ذره‌ای شرافت در وجودش باشد آن چه را که می‌گویم خودش بهتر و بیشتر تشریح می‌کند...
من در پاسخ به این حرف می گویم :
البته که « ذره ای شرف » دارم  و اگر نداشتم  امروز نه در خدمت  مقاومت  و مجاهدین خلق و جبهه خلق  بلکه در کنار شما می بودم . ولی یک خواهش تو را  اجابت می کنم و بر اساس همان « ذره شرف »  خطاب به :
مردم ایران,
 یاران مقاومت ,
 همزنجیران سابقم در زندان های رژیم خمینی
و همچنین  نویسنده و تاریخ نگار  گرانقدر میهن مان آقای عبدالعلی معصومی
بعنوان یک شاهد مناسبات درونی مجاهدین خلق در اشرف  « شهادت » می دهم که :
1 ـ  مناسبات و روابط درونی مجاهدین  پاک ترین , بی غل و غش ترین و آگاهانه ترین  مناسباتی است که من در تمام عمرم  شاهد آن بوده ام .
2 ـ تمام مطالبی که درباره  « خروج ممنوع » , « طلاق اجباری» , « زندان و شکنجه و قتل»  در درون سازمان مجاهدین  بیان می شود ساخته و پرداخته  وزارت اطلاعات آخوندها و بخشی از پروژه درازمدت ملاهای وحشی برای « بدنام» کردن و « شیطان سازی » از اصلی ترین نیروی اپوزیسیون سرنگوی طلب آن می باشد .
3 ـ  گزارش 92 مصداقی و مطالبی گوناگون دیگری که تحت نام های مختلف منتشر می کند بر اساس تولیدات مستقیم وزارت اطلاعات رژیم آخوندی وسایت های آن و مزدوران استخدام شده آن   نگارش شده است .
4 ـ زندانیان  سیاسی سابق در مناسبات درونی مجاهدین از ارزش و احترام خاصی برخوردارند  و مسئولان مجاهدین نسبت به زندانیان سیاسی از بند رسته  جایگاه ویژه ای  در مسئولیت پذیری  قائل هستند .
5 ـ  در زمان خروج از اشرف  و همچنین در پروسه خروج از عراق و رسیدن به یک کشور امن و دمکراتیک , مسئولان مجاهدین نسبت به من و دوستان دیگرم , در حد توان خود همه گونه کمک های مالی و حقوقی و معنوی به عمل آورده اند .  من و همه کسانی که   « مرزسرخ » خود را با رژیم حفظ کرده بودیم  از کمک های بی دریغ سازمان برخوردار بودیم .
 همچنین دوستان عزیز دیگری که  اکثر آنها هواداران  سازمان مجاهدین خلق بوده و من آنها را از  دوران زندان در اوین و گوهر دشت وقزلحصار می شناختم در این راه طولانی و ناهموار به من کمک های  بی شائبه و بدون چشمداشت  نمودند و هیچگاه کمک هایشان را به « روی خود»  و یا به « روی من »  نیاوردند .

6 ـ  در حالی که  رهبر پاکباز مقاومت آقای مسعود رجوی بعنوان « معلم نسل انقلاب » و فرمانده کبیر آزادی  و خانم مریم رجوی رئیس جمهور برگزیده مقاومت ,  آماج رذیلانه ترین دروغ پردازی های رژیم آخوندی و وزارت اطلاعات قرار گرفته اند , برای کسی چون من که «کمترین»  هستم  موجب بسی افتخار  و سربلندی است که بدلیل  قرار گرفتن در جبهه خلق و مقاومت و دفاع از سازمان مجاهدین خلق در معرض تیرهای کینه و نفرت آخوندها و هم پالکی های شان قرار گرفته ام . نوشته های « پاسدار گونه » مصداقی (صیاحی ) درباره خودم  را بعنوان سند افتخار  کپی کرده  و تصویر آنرا قاب می کنم تا زینت بخش اتاقم باشد .
7  ـ  بخاطر ارتباط با یک عنصر « تسلیم طلب »  از جنس پاسداران  که متأسفانه  تا اردیبهشت  امسال (1392)  ماهیتش برایم روشن نشده بود, شرمنده ام و بخودم انتقاد می کنم و بابت آن از مردم ایران و یاران مقاومت  پوزش می طلبم .
8 ـ از نظر من  با روشن شدن ماهیت مصداقی و هم پالکی هایش هر نوع رابطه کاری ودوستانه با او خیانت  به منافع مردم ایران و پایمال کردن خون شهیدان و هدر دادن رنج  زندانیان سیاسی ایران و کمک به حفظ رژیم فاشیسم مذهبی می باشد .
پاینده ایران
زنده باد آزادی
درود بر مسعود رجوی
لعنت برخمینی ـ  مرگ بر خامنه ای
02 ـ دی ـ 1392

۲ نظر:

  1. درود بر آقای خدابنده لویی که چهرۀ کریه ننگ نامه نویس و شرکایش را بیش از پیش افشاء کردند.

    سلامت و سرفراز باشید

    پاسخحذف
  2. siamak.Holland
    محمد عزیز, درود بر جسارت و شجاعت انقلابیت که از فرزند دکترعلی شهید و برادر بزرگ احمد و محمود شهید و عصمت قهرمان جز این انتظاری نیست . من نمی دانم این انسان نماهایی همچون محمد جعفری حقیر. ایرج پست و فرومایه , اسمال بی کله ,قصیم پست فطرت و روحانی حرام لقمه و بقیه وداده های خائن چگونه سر بر بالین میگذراند و خواب به چشمانشان می آید و این همه دروغ و دغل و تناقض را چگونه می بلعند.دیر نیست که در پیشگاه مردم باید به خاطر خیانت ها و جفا کاریشان پاسخگو باشند .خمینی با تمام دجالیت و تزویرش جرات بیان چنین خزعبلات و کثافتی را که اینها و بخصوص ایرج در لجن نامه آخرش نوشته را نداشت.
    تاریخ معاصر ایران زمین چنین خیانتی را با چنین عمقی از رذالت و دروغگویی و شناعت به خود ندیده است. ولی به قول مسعود :
    مگر ميشه خورشيد را كشت !!
    مگرميشه باد را از وزيدن بازداشت و باران را از باريدن.
    مگه ميشه اقيانوسها را خشك كرد؟
    مگر ميشه بهار را از آمدن باز داشت ، مانع روئيدن لاله ها شد
    و مگر ميشه ملتي را تا به ابد اسير نگه داشت؟ نه!
    ميشه تا ابد خلقي را در زنجير نگه داشت؟ نه!
    چرا!؟ خواست خداست، اراده خلق است، سنت تاريخ است، قانون اجتماع است ....
    و لن تجد لسنته الله تبديلا، ميعاد خداست، ميعاد تخلف ناپذير، بله، سنت خداست، سيره تاريخ است، بشارت همه انبياء و پيام آوران، مصلحين و انقلابيون بزرگ جهان است. خلق پيروز ميشود، آينده تابناك است“.

    پاسخحذف